محمدصادق خسروی علیا: همین‌جا می‌ایستند؛ همین روبه‌رو. زل می‌زنند به محوطه ایستگاه. خیلی‌وقت‌ها داخل نمی‌آیند؛ بیشتر می‌خواهند ناشناس بمانند؛ آخر خیلی از بچه‌های آتش‌نشان، آنها را می‌شناسند.

پلاسکو

دلتنگی، آنها را می‌کشاند به اینجا تا در سکوت غریبانه‌ای، غرق خاطرات گذشته شوند. هنوز اغلب آتش‌نشان‌ها از دیدارهای ناگهانی خانواده و عزیزان‌شان، جلوی در این ایستگاه غافلگیر می‌شوند. حتما آنها هم برای دیدار عزیز آتش‌نشان‌شان به اینجا زیاد سر می‌زده‌اند که حالا می‌آیند خاطرات شیرین آن‌موقع را مرور کنند. محمد یکی از آتش‌نشان‌های ایستگاه یک میدان حسن‌آباد است.

می‌گوید: «تا به حال چندین‌بار خانواده محمد آقایی که در حادثه پلاسکو زیر آوارها ماند و شهید شد را اینجا دیده‌ام. اصلا نمی‌خواسته‌اند متوجه حضورشان شویم. یک بار با عمویش هم‌صحبت شدم؛ می‌گفت جلوی ایستگاه که می‌آیند هوای دلشان تازه می‌شود.

خانواده فریدون علی‌تبار ـ یکی دیگر از آتش‌نشان‌های قهرمان پلاسکو ـ هم می‌آیند. اینجا که می‌آیند انگار احساس می‌کنند به عزیزان‌شان نزدیک‌تر شده‌اند. یک سال از حادثه پلاسکو می‌گذرد اما انگار برای خانواده آتش‌نشان‌ها هنوز پلاسکو در حال سوختن است. داغ آنها با تصور شعله‌های آتش پلاسکو هر روز تازه‌تر می‌شود».

ناصر، فرمانده ایستگاه24 بود. از 7برادر، 4نفرشان لباس آتش‌نشانی به تن کرده‌اند. ناصر از ماموریت پلاسکو بازنگشت. نزدیک به یک سال از آن حادثه غم‌انگیز می‌گذرد. در این مدت جای خالی ناصر برای پدر و مادر و خواهر یک‌دانه‌اش لحظه‌ای پر نشده. روزی که پلاسکو آتش گرفت، فیروز، رضا و حسن ـ 3برادر آتش‌نشان ناصر مهرورزی ـ در خانه بودند؛ فقط ناصر شیفت بود. وقتی پلاسکو آوار شد، فیروز خودش را سراسیمه به محل حادثه رساند. می‌دانست ناصر هم آنجا بوده. وقتی رسید، برادر‌بزرگش ـ رضا ـ روبه‌روی آوار پلاسکو اشک می‌ریخت. فیروز از حال و روز برادرش متوجه شد که ناصر در دل این آتش است.

چند دقیقه بعد حسن هم به محل رسید. فیروز می‌گوید: «آواربرداری 9 شبانه‌روز زمان برد. در این مدت هیچ‌کدام‌مان لحظه‌ای آوار را رها نکردیم. واقعا نمی‌توانستیم دل از آن آوار بکنیم». پدر و مادر در خانه بیقراری می‌کردند اما تنهاخواهر ناصر، بیش از بقیه پریشان‌احوال بود. فیروز از همکاران آتش‌نشانی که در حادثه حضور داشتند پرس‌وجو کرد. چند آتش‌نشان از روی پله‌ها، در آخرین لحظه، ناصر را در طبقه دهم دیده بودند.

یکی از آتش‌نشان‌ها که روی پله بوده به رضا ـ برادر بزرگ‌تر ـ می‌گوید که« وقتی آوار طبقه یازدهم فرو ریخت ناصر را در میان آوار طبقه دهم دیدم که میان خاک و آتش، ناپدید شد». فیروز می‌گوید: «ما 3برادر از همان روز اول می‌دانستیم که ناصر نخستین نفری بوده که در آوار سنگین طبقات، گرفتار شده است؛ می‌دانستیم امیدی به زنده‌ماندن برادرمان نیست اما با این حال پدر و مادر، مجید ـ برادر کوچکم ـ و خواهرم را تا لحظه کشف جسد ناصر امیدوار می‌کردیم.

خودمان خون گریه می‌کردیم اما تماس‌های خانواده را با خنده و امیدواری پاسخ می‌دادیم. این 3برادر در این مدت شاهد بیرون‌آوردن پیکر تک‌تک شهیدان آتش‌نشان و جانباختگان این حادثه از زیر آوار بودند. روز ششم، چشم برادران چشم‌انتظار به جمال ناصر روشن شد؛ «زانوهایمان لرزید و سو از چشمان‌مان رفت. از حال رفتیم.» ناصر به شهدای آتش‌نشان پلاسکو پیوست اما در این یک سال، پدر و مادر این شهید حتی یک بار هم از دیگر فرزندان آتش‌نشان‌شان نخواستند که شغل‌شان را تغییر دهند؛ «خانواده‌ام این شغل را مقدس می‌دانند.»

کد خبر 395977

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha